جمعه 29 فروردین93
سلام دلبرکم دیروز رفتیم شهمیرزاد،هوای فوق العاده خوبی بود خیلی دلچسب بود یکربعی باهم قدم زدیم بعد رفتیم خونه مامان جون.یک لحظه نمیتونستیم تو خونه نگهت داریم دوست داشتی تو حیاط باشی قدم بزنی بازی کنی.فقط وقت ناهار به زور آوردیمت تو خونه،بعد هم رفتیم بخوابیم من خوابم برد شما پا شدی رفتی حیاط پیش بابا و عمو. شب قبلش شب نشینی رفتیم خونه پسر عمه بابا،دخترشونو کلی بوسیدی،لپاشو کشیدی.قربون دخمل مهربونم. این عکس برگشت از مهمونی.میمیرم برای کیف دست گرفتنت عروسک ...